معرفی وبلاگ
این وبلاگ هم اخبار مربوط دانشگاه پیام نور را میگه ، هم داستان و گاه گداری هم مطالب خواندنی دیگه امیدوارم مورد قبولتون واقع بشه *************************** *************************** برای بهتر دیدن هر مطلب بر روی لینک ( ادامه مطلب ) که پایان هر قسمت آمده کلیک کنید *************************** *************************** وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده. *************************** ***************************
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 904562
تعداد نوشته ها : 268
تعداد نظرات : 77
فریاد ها را همه می شنوند هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است - دکتر علی شریعتی
Rss
طراح قالب
محمدرضا عابدي

 

ذكاوت حكيم


در زمان هاي قديم يك دختر از روي اسب مي افتد و باسنش (لگنش) از جايش درمي‌رود. پدر دختر هر حكيمي را به نزد دخترش مي‌برد، دختر اجازه نمي‌دهد كسي دست به باسنش بزند, هر چه به دختر ميگويند حكيم بخاطر شغل و طبابتي كه ميكنند محرم بيمارانشان هستند اما دختر زير بار نمي رود و نمي‌گذارد كسي دست به باسنش بزند.

به ناچار دختر هر روز ضعيف تر وناتوان‌تر ميشود.

تا اينكه يك حكيم باهوش و حاذق سفارش ميكند كه به يك شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا كنم...

پدر دختر باخوشحالي زياد قبول ميكند و به طبيب يا همان حكيم ميگويد شرط شما چيست؟ حكيم ميگويد براي اين كار من احتياج به يك گاو چاق و فربه دارم, شرط من اين هست كه بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟

پدر دختر با جان و دل قبول ميكند و با كمك دوستان و آشنايانش چاقترين گاو آن منطقه را به قيمت گراني مي‌خرد و گاو را به خانه حكيم مي‌برد, حكيم به پدر دختر ميگويد دو روز ديگر دخترتان را براي مداوا به خانه ام بياوريد.

پدر دختر با خوشحالي براي رسيدن به روز موعود دقيقه شماري ميكند...

از آنطرف حكيم به شاگردانش دستور ميدهد كه تا دوروز هيچ آب و علفي را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب ميكنند و ميگويند گاو به اين چاقي ظرف دو روز از تشنگي و گرسنگي خواهد مرد.

حكيم تاكيد ميكند نبايد حتي يك قطره آب به گاو داده شود.

دو روز ميگذرد گاو از شدت تشنگي و گرسنگي بسيار لاغر و نحيف ميشود..

خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حكيم مي آورد, حكيم به پدر دختر دستور ميدهد دخترش را بر روي گاو سوار كند. همه متعجب ميشوند، چاره اي نمي‌بينند بايد حرف حكيم را اطاعت كنند.. بنابراين دختر را بر روي گاو سوار ميكنند.

حكيم سپس دستور ميدهد كه پاهاي دختر را از زير شكم گاو با طناب به هم گره بزنند.

همه دستورات مو به مو اجرا ميشود، حال حكيم به شاگردانش دستور ميدهد براي گاو كاه و علف بياورند..

گاو با حرص و ولع شروع مي‌كند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شكم گاو بزرگ و بزرگ تر ميشود، حكيم به شاگردانش دستور ميدهد كه براي گاو آب بياورند..

شاگردان براي گاو آب ميريزند، گاو هر لحظه متورم و متورم ميشود و پاهاي دختر هر لحظه تنگ و كشيده تر ميشود, دختر از درد جيغ ميكشد..

حكيم كمي نمك به آب اضاف ميكند, گاو با عطش بسيار آب مي‌نوشد, حالا شكم گاو به حالت اول برگشته كه ناگهان صداي ترق جا افتادن باسن دختر شنيده ميشود..

جمعيت فرياد شادي سر مي‌دهند, دختر از درد غش ميكند و بيهوش ميشود.

حكيم دستور ميدهد پاهاي دختر را باز كنند و او را بر روي تخت بخوابانند.

يك هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواري ميشود و گاو بزرگ متعلق به حكيم ميشود.


اين، افسانه يا داستان نيست,

آن حكيم، ابوعلي سينا بوده است...



دسته ها : سفري در زمان 3
شنبه 6 3 1391 2:57 صبح
X