معرفی وبلاگ
این وبلاگ هم اخبار مربوط دانشگاه پیام نور را میگه ، هم داستان و گاه گداری هم مطالب خواندنی دیگه امیدوارم مورد قبولتون واقع بشه *************************** *************************** برای بهتر دیدن هر مطلب بر روی لینک ( ادامه مطلب ) که پایان هر قسمت آمده کلیک کنید *************************** *************************** وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده. *************************** ***************************
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 869850
تعداد نوشته ها : 268
تعداد نظرات : 77
فریاد ها را همه می شنوند هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است - دکتر علی شریعتی
Rss
طراح قالب
محمدرضا عابدي


پيري براي جمعي سخن ميراند.

لطيفه اي براي حضار تعريف كرد همه ديوانه وار خنديدند.

بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد كمتري از حضار خنديدند.

او مجدد لطيفه را تكرار كرد تا اينكه ديگر كسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد.

او لبخندي زد و گفت:

وقتي كه نميتوانيد بارها و بارها به لطيفه اي يكسان بخنديد،

پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد مسئله اي مشابه ادامه ميدهيد؟

گذشته را فراموش كنيد و به جلو نگاه كنيد...

جمعه 18 11 1392 1:2 صبح

 

مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريمخان را ملاقات كند. سربازان مانع ورودش مي شوند. خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مرد را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وي دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند.
 
مرد به حضور خان زند مي رسد و كريمخان از او مي پرسد: «چه شده است چنين ناله و فرياد مي كني؟»
 مرد با درشتي مي گويد: «دزد همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم!»
 
خان مي پرسد: «وقتي اموالت به سرقت مي رفت تو كجا بودي؟»
 مرد مي گويد: «من خوابيده بودم!»
 
خان مي گويد: «خوب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند؟»
 مرد مي گويد: «من خوابيده بودم، چون فكر مي كردم تو بيداري!»
 
خان بزرگ زند لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر مي گويد: «اين مرد راست مي گويد ما بايد بيدار باشيم.»



سه شنبه 26 6 1392 3:31 بعد از ظهر

زن كشاورزي بيمار شد ، كشاورز به سراغ يك راهب بودايي رفت و از او خواست براي همسرش دعا كند .
راهب دست به دعا بر داشت و از خدا خواست همه بيماران را شفا بخشد.

ناگهان كشاورز دعاي او را قطع كرد و گفت : " صبر كنيد ! از شما خواستم براي همسرم دعا كنيد و شما داريد براي همه بيماران دعا مي كنيد ! "


راهب گفت : " من دارم براي همسرت دعا مي كنم .."


كشاورز گفت : " اما براي همه دعا كرديد ، با اين دعا ، ممكن است حال همسايه ام كه مريض است ، خوب بشود و من اصلا از او خوشم نمي آيد

.. "

راهب گفت : " تو چيزي از درمان نمي داني ، وقتي براي همه دعا مي كنم دعاهاي خودم را با دعاهاي هزاران نفر ديگري كه همين الان براي بيماران خود دعا مي كنند ، متحد مي كنم ، وقتي اين دعاها با هم متحد شوند ، چنان نيرويي مي يابند كه تا درگاه خدا مي رسند و سود ان نصيب همگان مي شود .
دعا هاي جدا جدا و منفرد ، نيروي چنداني ندارد و به جايي نمي رسد

جمعه 27 2 1392 1:31 صبح
X