معرفی وبلاگ
این وبلاگ هم اخبار مربوط دانشگاه پیام نور را میگه ، هم داستان و گاه گداری هم مطالب خواندنی دیگه امیدوارم مورد قبولتون واقع بشه *************************** *************************** برای بهتر دیدن هر مطلب بر روی لینک ( ادامه مطلب ) که پایان هر قسمت آمده کلیک کنید *************************** *************************** وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده. *************************** ***************************
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 871424
تعداد نوشته ها : 268
تعداد نظرات : 77
فریاد ها را همه می شنوند هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است - دکتر علی شریعتی
Rss
طراح قالب
محمدرضا عابدي

غصه هايت كه ريخت،

تو هم همه را فراموش كن

دلت را بتكان

اشتباه هايت وقتي افتاد روي زمين

بگذار همانجا بماند

فقط از لا بلاي اشتباه هايت،

يك تجربه را بيرون بكش

قاب كن و بزن به ديوار دلت ...

دلت را محكم تر اگر بتكاني

تمام كينه هايت هم مي ريزد

و تمام آن غم هاي بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهايت ...

باز هم محكم تر از قبل بتكان

تا اين بار همه آن عشق هاي بچگانه هم بيافتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتكان
تا خاطره هايت نيافتد

تلخ يا شيرين، چه تفاوت مي كند؟
خاطره، خاطره است
بايد باشد، بايد بماند ...

كافي است؟

نه، هنوز دلت خاك دارد
يك تكان ديگر بس است

تكاندي؟

دلت را ببين

چقدر تميز شد... دلت سبك شد؟

حالا اين دل جاي "او"ست

دعوتش كن

اين دل مال "او"ست...

همه چيز ريخت از دلت،

همه چيز افتاد و حالا

و حالا تو ماندي و يك دل

يك دل و يك قاب تجربه

يك قاب تجربه و مشتي خاطره

مشتي خاطره و يك "او"...

خانه تكاني دلت مبارك.....

دسته ها : شعر
سه شنبه 20 12 1392 10:57 بعد از ظهر


اندكي مستانه تر زير باران ها بمان.
ابر را بوسيده ام تا بوسه بارانت كنم.


دسته ها : شعر
سه شنبه 7 8 1392 6:31 بعد از ظهر


منم آن شاعر تواب كه در آخر عمر

روي قله ي پر از قافيه ها

و تو مسجدي پر از خاطره ها

گاهي سجده و گاهي يه نيم نگاه

و بدنبال پر از حساي خوب

با لغاتي كه نشان دهد يادي به اوست

بنويسم شعري نو رو چكنويس

تا خدا گويد : تو اي بنده من

تو در اين جاي قدمگاه

فقط از ما بنويس

( تنظيم: داريوش دوسراني )

دسته ها : شعر
سه شنبه 30 3 1391 5:3 بعد از ظهر

 

شعري از خاقاني ، شاعري از قرن ششم 

 

اي پار دوست بوده و امسال آشنا
وي از سزا بريده و بگزيده ناسزا
اي سفته در وصل تو الماس ناكسان
تا كي كني قبول، خسان را چو كهربا
چند آوري چو شمس فلك هر شبانگهي
سر بر زمين خدمت ياران بيوفا
آن را كه خصم ماست شدي يار و همنفس
با آنكه كم ز ماست شدي يار و آشنا
الحق سزا گزيدي و حقا كه در خور است
پيش مسيح مائده و پيش خر گيا
بوديم گوهري به تو افتاده رايگان
نشناختي تو قيمت ما از سر جفا
بي‌ديده كي شناسد خورشيد را هنر
يا كوزه گر چه داند ياقوت را بها
ما را قضاي بد به هواي تو درفكند
آري كه هم قضاي بلا باد بر قضا
اي كاش آتشي ز كنار اندر آمدي
نه حسن تو گذاشتي و نه هواي ما
حكم قضاي بود و گرنه چنين بدي
خاقاني از كجا و هواي تو از كجا


دسته ها : شعر
سه شنبه 26 2 1391 1:27 صبح
X